جوک و خنده چهارشنبه 91 مرداد 4 :: 12:8 عصر :: نویسنده : محمد
دیروز تو جمع خونوادگی از مادرم پرسیدم:(( امروز دقیقا چندمه؟)) گفت :((سوم مرداد !چه طور مگه؟)) یه آهی از ته دل کشیدمو گفتم:((آه...یک ماه از تابستون گذشت،نفهمیدیم کی گذشت...)) یه دفعه همه بهم خندیدند!!! جا خوردم،پرسیدم چیه این خنده داشت؟ بابام گفت:((ما یه عمرمون گذشته نفهمیدیم چه جوری گذشت تو می خوای یه ماهتو بفهمی!)) قیافه ی من بعد از حرف بابا= قیافه ی من بعد از درک کردن حرف بابا= موضوع مطلب : |