سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
جوک و خنده
چهارشنبه 91 مرداد 4 :: 12:8 عصر ::  نویسنده : محمد

 

دیروز تو جمع خونوادگی از مادرم پرسیدم:((  امروز دقیقا چندمه؟))

گفت :((سوم مرداد !چه طور مگه؟))

یه آهی از ته دل کشیدمو گفتم:((آه...یک ماه از تابستون گذشت،نفهمیدیم کی گذشت...))

یه دفعه همه بهم خندیدند!!!

جا خوردم،پرسیدم چیه این خنده داشت؟یعنی چی؟

بابام گفت:((ما یه عمرمون گذشته نفهمیدیم چه جوری گذشت تو می خوای یه ماهتو بفهمی!))

قیافه ی من بعد از حرف بابا=باید فکر کرد

قیافه ی من بعد از درک کردن حرف بابا=جالب بود




موضوع مطلب :

http://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.comhttp://roozgozar.com
درباره وبلاگ


هدف من از ساختن این وبلاگ تنها آوردن لبخند بر روی لبان شما عزیزان بود!

دریافت کد ساعت IS

کد تغییر شکل موس